16161916161616171717 دریافتـ کد آیکونـ نوار آدرسـ سلنآ کـ ـد

everything - صفحه 59

یکم بخند«جوک ها ی بامزه»

دوشنبه 28 مهر 1393
4:53 PM
saye



اگه خندیدنو دوست داری و مطمئنم دوست داری این چیزای خنده دار رو از دست نده

شیر یا خط دانشجویی:

اگه شیر اومد میخوابم!

اگه خط اومد فیلم میبینم!!

اگه صاف وایساد درس میخونم!!!

تغلب چیست!؟

یک سری اعمال ننگین در صورت با عرضه بودن و این کاره بودن شخص امتحان دهنده آخر عاقبت خوش و خرمی دارد. نوعی هلو برو تو گلو

یادش به خیر دیگه داره منقرض میشه...با این تلفن سیمسیا آدم راحت حسشو میتونه منتقل کنه. خوشحال میشی، سیمشو میکشی...دلواپسی، دور دستت میپیچی... حوصله ی طرفم اگه نداری میتونی باهاش ذکر بگی... چیه این موبایلا ملت میگیرن دستشون...عه

زن داداش چیست؟

مارمولکی موذی و خطرناک که به طور مرموزی نظم خانواده را بهم میزند در حالی که معتقد است منشاء تمام مشکلات خواهر شوهر است.

انسان اولیه وقتی از سر کارش برمیگرده خونه تصمیم میگیره بره دوش بگیره به زنش میگه پس لباسای من کو؟

زنه میگه امروز تلویزون برنامه ی آشپزی داشت باهاش دلمه برگ مو درست کردم

به مامانم میگم موهام میریزه، میگه کمتر برو اینترنت!!!!

خواستم بگم اگه دردی، مرضی، سرطانی چیزی دارین بگین از مامانم بپرسم دلیلش چیه!!!!!

عصر حجر، عصر اطلاعات، عصر ارتباطات، عصر فن آوری، عصر دیجیتال...

همه اینا ثابت میکنن که پیشرفت بشر همیشه در عصر صورت گرفته و از صبح زود بیدار شدن آدم به جایی نمیرسه.

قدیما چطور میرفتن سر چشمه آب میاوردن؟

ما پارچ که خالی میشه هیچکس مسئولیتشو به عهده نمیگیره!

من موندم این مخترع نون تافتون چه فکری کرده این همه سوراخ گذاشته رو این نون؟؟؟؟؟؟؟

یه لقمه ی درست حسابیم نمیشه گرفت همش نشت میکنه!

منبعhttp://kimiaka.avablog.ir/


موضوعات: ,
[ بازدید : 865 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

نظر سنجی ما و در دست ساخت بودن این بخش

دوشنبه 28 مهر 1393
4:53 PM
saye



راستی یه چیز مهم دارم براتون:

اگر به کتاب خاصی علاقه دارید از هر نوع و هر مدل؛ میتونید تا31 مرداد نظر بدید و اونو بگید تا تایپ بشه.از کتاب مری پاپیز ، و کتاب سرزمین سحر آمیز نوشته ی تونی آبوت گرفته تا کتاب ها ی آر.ال.استاین و دارن شان و حتی خواهران غریب ؛دشمن عزیز و بابا لنگ دراز نوشته ی جین وبستر و یا زنان کوچک نوشته ی لویزا می الکت و حتی سارا کورو و هر چیزی که بخواید.البته...این بخش فقفط با نظر ها ی شما احداث میشه.شک دار امتحان کن.


موضوعات: ,
[ بازدید : 859 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

نیازمندی ها:

چهارشنبه 22 مرداد 1393
7:23 PM
saye

سلام.خبر داریم خبر خبر:

و من احتیاج به یک نویسنده و یا تایپیست خوب دارم.برغای کمک در این بخش به آدرس ایمیل که در پایین با رنگ آبی مشخص شده با سر تیتر «تایپیست یا نویسنده یا شاعر»ایمیل بدبد و شرایط تون رو بگید.

دوستان عزیز ما کاربر مهمان هم میگیریم یعنی...دعوت میکنیم.پس اگر که دوست دارید میتونید به این آدرس ایمیل:semjjs@yahoo.comایمیل بزنید و در خواست بدید.اما یادتون باشه سر تیتر ایمیلتون بنویسید«کاربر مهمان».و بگم که کاربرها ی مهمان تا یه مدتی مهمانن و بعد که دیدیم کارشون خوبه به نویسنده تبدیل میشن.و اگه هم که خوششون نیومد،با ناراحتی از اون ها خداحافظی نمیکنیم!یعنی اونا میمونن و میتونن هر موقعی که خواستن به این جا سر بزنن و پست بزارن.

و همین.اخبار دیگه رو در روز ها ی بعد اعلام میکنیم.ولی بگم که اگر از وبی میاین که بیننده زیاد داره؛لطفا منو لینک کنید.آخه بیننده شمار رو ببینید!6 تا در روز قابل قبول نیست.و راستی دوستای گلم من به کمک در برنامه ریزی ها ی وبلاگ نیاز دارم.پس آگر میخواهید،میتونید به همون آدرس ایمیل بالایی با سر تیتر «کمک برای وبلاگ»ایمیل بزنید.یادتون نره.ممنون.آخه الآن خیلی ها درک میکنن که احتاج به همکار در وبلاگ یعنی چی...1من وبلاگ اولم رو بستم!!!!خوب.روزتزون هم خوش

ممنونتونم روزتون هم خوش باشه.....


[ بازدید : 901 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

خواستگارهای کوهی

دوشنبه 28 مهر 1393
4:53 PM
saye


دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه
دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...
اون دو تا میرن کوه
در بالای یه صخره کوه
جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن
تصمیم می گیرن داد بزنن
و حرف دلشون رو به کوه بگن :
- با من ازدواج می کنی ؟
.
.
.
.
و بعدش شنیدن

…… ﺑـــــــــــــــــــﺎ ﻣـــــــــــــــــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــــﯿﮑﻨـــــــــــــﯽ؟
.
ﺑــــــﺎ ﻣــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــﯿﮑﻨـــــــــــﯽ؟
.
ﺑـــﺎ ﻣــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣــــﯿﮑﻨـــــــﯼ؟
.
ﺑـﺎ ﻣــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــﯿﮑﻨــﯽ؟
.
ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟


یه نگاهی به هم انداختند
لپ هاشون گل انداخته بود چون ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ پذیرفتن ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷتند

در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم ....

منبع:http://sanayjj.avablog.ir/



موضوعات: ,,
[ بازدید : 826 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

سرنوشت دوچرخه سواری در پیاده رو

دوشنبه 28 مهر 1393
4:53 PM
saye



جوان دوچرخه سوار توی پیاده رو ناگهان می خوره زمین ، اونم جلوی پای یک دختر اردیست ORODIST سرخ پوش (اردیست ها طرفداران حکیم ارد بزرگ هستند و لباس سرخ می پوشن) ، اونم دختری با هفت قلم آرایش و تیچان پیتان کرده ... !

جوانک سعی می کنه خودشو خیلی زود جمع و جور کنه و از جاش بلند شه ، اما از بخت بد ، دختر قصه ما با عصبانیت هر چه بیشتر بر سرش داد می کشه و میگه :

آهای آهای اگر پای من می شکست

اگر می خوردی به من

اگر بدنم آسیب می دید و یه جام می شکست

چکار می کردی هان ؟! چیکار می کردی ؟؟؟

اصلا بگو ببینم چرا توی پیاده رو دوچرخه سواری می کنی ؟

مگه دوچرخه سواری جاش تو پیاده رو است ؟

مگه این مملکت پلیس نداره ؟ تا امثال تو رو بگیرن بندازن گوشه هلوفدونی ؟!

اصلا بگو ببینم چرا معذرت خواهی نمی کنی ؟

مگه بابا و مامانت ! بهت یاد ندادن وقتی یه غلطی میکنی معذرت خواهی کنی؟

هان هان زود باش معذرت خواهی کن زود زود باش

جوان بخت بر گشته که حالا ایستاده بود و می خواست خودش را زودتر از دست این اجل معلق نجات بده و نظرش به ریمل ها و ماتیک آنچنانی دختراردیست افتاده بود که بیش از هر چیزی وق زده بود گفت : خانم حالا که چیزی نشده ؟!

این حرف دوچرخه سوار ، مثل آتشی بود به بشکه باروت دختر خانم ...

دخترخانم نعره ایی کشید و گفت : آهای پسره پرروی چشم دریده

(جمعیت بی تفاوت اطراف دختر و پسر چند قدمی جلوتر آمدند معلوم نبود می خواهند به نفع خانم ، جوانک را بزنند و یا دخترک را بگیرند تا پسر نگون بخت را نزند)

دخترخانم همچنان فریاد می کشید : اصلا تو چه منظوری داشتی می خواستی با دوچرخه ات به من بزنی ؟

مگه خودت خواهر مادر نداری؟

جوانک که حالا خیلی هم ترسیده بود با این حرف خانم محجوب قصه ما ! فکری در ذهن اش جرقه زد و گفت : خانم ! خانم ! من معذرت می خوام !! میشه شمارتون رو بدین بابا مامان رو بفرستم خواستگاری ، خدمتتون !!!

جمعیت بهت زده منتظر آن بودند که دختر خانم یک کشیده ، لنگ کفشی ، چیزی میزی بزنه بر سر و کله آقا پسر دوچرخه سوار ....

دخترک یک قدم به پسر نزدیک شد پسرک سرش را از ترس عقب کشید دختر خانم با صدایی گرفته و صمیمی گفت شمارتو بگو تا آدرسمو برات اس کنم !!! راستی خوردی زمین جایی از بدنت که درد نگرفت ... ها ؟!

پسر جوان از شدت هیجان صورتش گل انداخته بود !

بعضی از خانم های اطراف که از تعجب دهانشون باز مونده و حالا صداشون به گوش می رسید که میگفتن : وا به حق چیزهای ندیده و نشنیده ...

دختر اردیست نگاهی بهشون کرد و با حالتی بی تفاوت گفت : چیه اینجا جمع شدین ، بحث خانوادگیه ! لطفا جمع نشین !

چند لحظه بعد دختر خانم و آقا پسر از میان جمعیت ناپدید شدند و به یک سو رفتند ...

منبع:http://sanayjj.avablog.ir


موضوعات: ,
[ بازدید : 876 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

مردی که بازیگر شد...

دوشنبه 28 مهر 1393
4:53 PM
saye


بازیگر مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید.
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود. یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود.
مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست. یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند. مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید . سیگاری آتش زد و به فکر فرو رفت. باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید...

بازیگر مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید.
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود. یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود.
مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست. یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند. مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید . سیگاری آتش زد و به فکر فرو رفت. باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد:
از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد.
او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد. وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم. سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود.
حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند.
اما او دیگر با خودش «صادق » نیست. او الان یک بازیگر است.

منبع:http://sanayjj.avablog.ir/



موضوعات: ,
[ بازدید : 821 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

درس منطق

دوشنبه 28 مهر 1393
4:53 PM
saye


دانشجویی پس از آنکه در درس منطق نمره نیاورد، به استادش پیغام زد که: "‌استاد، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟"
استاد در جواب گفت: "بله حتما، در غیر اینصورت نمی توانستم یک استاد باشم."
دانشجو در ادامه نوشت: "‌بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم. اگر جواب صحیح دادید، من نمره ام را قبول می کنم. در غیر اینصورت، از شما می خواهم به من نمره ی قبولی بدهید."
استاد قبول کرد و دانشجو پرسید: "آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست، و نه قانونی است و نه منطقی؟"
استاد پس از تامل طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره ی قبولی درس را به دانشجو بدهد .

بعد از مدتی، استاد با شاگردش تلفنی تماس گرفت و جواب سوال را پرسید و شاگرد بلافاصله جواب داد: "استاد شما 63 سال دارید و با یک خانم 30 ساله ازدواج کرده اید که البته قانونی است ولی منطقی نیست. همسر شما یک معشوق 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست؛ و این حقیقت که شما به معشوق همسرتان نمره ی قبولی دادید در صورتی که باید آن درس را رد می شد نه قانونی است و نه منطقی.

منبع:http://sanayjj.avablog.ir/


موضوعات: ,
[ بازدید : 774 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ﺍﻟﺰﺍﯾﻤﺮ

شنبه 26 مهر 1393
5:17 PM
saye


ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ ...

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ ...

واسه ﻫﻤﯿﻦ بتید ﺑﺒﺮﯾﻤﺖ ﺍﺳﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ ...

ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﭼﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﯽ ؟؟؟ ...

ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ... !!!

ﮔﻔﺖ : ﭼﯽ ﻫﺴﺖ ... ؟؟؟

ﮔﻔﺖ : "یعنی ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ"

ﮔﻔﺖ : مثل اينكه ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻫﻤﯿﻦ بیماریو ﺩﺍﺭﯼ ...

ﮔﻔﺖ : ﭼﻄﻮﺭ ... ؟؟؟

ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﮕﺎﺭﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ ...

ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﯽ ...

ﻗﺎﻣﺖ ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻨﯽ ...

ﭘﺴﺮﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﻓﮑﺮ ...

ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ...

ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ ... ؟؟؟

ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ ...

ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎﺩﻡ نمیاد ... !!!

از سگ کمتریم اگه روزی بخوایم اینکارو کنیم ...

منبع:sanayjj.avablog.ir/


موضوعات: ,
[ بازدید : 885 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

مادر

شنبه 26 مهر 1393
5:17 PM
saye


پسره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟

مادر گفت غذاتو نبرده بودی،نميخواستم گرسنه بمونی.پسر گفت ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگي من نشی...

همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت میکشید.. چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد.

خبر به گوش مادر رسيد .

مادر گفت بیا تا عروس و نوه هامو ببینم.اما پسر میترسید که زنش و بچش اmز ديدن پیرزن یه چشم بترسن.. چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده ..

وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود :

پسره عزيزم وقتی 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادی،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زیبایی بودم و

بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی پسرم .مواظب چشم مادرت باش .. اشك در چشمهای پسر جمع شد..

ولی چه دیر...


بزن به سلامتی تمام مادرای مهربون.../

منبع:sanayjj.avablog.ir


موضوعات: ,,
[ بازدید : 912 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

تایپیست

شنبه 26 مهر 1393
5:16 PM
saye

سلام دوستان گلم.اگر احیانا احتیاج به تایپیستی چیزی دارید من در خدمتم.نظر بدید تا من شرایطم رو بگم.


موضوعات: ,
[ بازدید : 909 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
سلام دوستان.من سایه ام.
در این وبلاگ همه جور مطلبی داریم.با حوصله ببنید.
سرچ کنید. میتونید پیدا کنید.
چیزی خواستید تو اولین پستم بگید براتون میزارم تا یک هفته.
دیگهـ هیچـ چیـ!
امیدوارم لحظات خوشی داشته باشید!
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به everything است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]