17171717171717171717 دریافتـ کد آیکونـ نوار آدرسـ سلنآ کـ ـد

everything - صفحه 63

ابزار شیطان

شنبه 26 مهر 1393
5:14 PM
saye

گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟»


شیطان پاسخ داد: «این نومیدی از توانایی‌های خود و رحمت خدا است.»


آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟»


شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: «چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدرکهنه است!»


منبع:yekibood.ir


موضوعات: ,
[ بازدید : 787 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

داستان کوتاه.

شنبه 26 مهر 1393
5:11 PM
saye


اداره کردن زن آسان تر است یا کشور !؟
روزی از میلتون، شاعر معروف انگلیسی پرسیدند: «چرا ولیعهد انگلستان می تواند در ۱۴ سالگی بر تخت سلطنت بنشیند و سلطنت کند؛ اما تا ۱۸ سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند؟» میلتون گفت: «به خاطر این که اداره کردن یک مملکت از اداره کردن یک زن به مراتب آسان تر است!»
.
.
.
اعتراف عجیب یک همسرکش!
«جولی، همسر عزیزم، الان که این نامه را می خوانی جنازه من در استخر حیاط غوطه ور است. فراموش نکن خودکشی من تقصیر تو بود. شوهرت استفان»
جولی نامه را خواند و از اتاق آمد بیرون، به حیاط که رسید جنازه من را در استخر دید که از پشت در آب غوطه ور بود، با عجله شیرجه زد داخل استخر تا من را نجات دهد؛ اما یادش نبود که شنا بلد نیست، من هم از استخر آمدم بیرون!


.
.
.
.
رابطه تراشیدن ریش با سن مادر!
جوانی همیشه ریشش را با تیغ می‌تراشید. وقتی علت این کار را از او پرسیدند گفت: «مادرم می‌گوید پسرم! اگر تو ریش بگذاری مردم فکر می‌کنند سنت زیاد است. آن وقت می‌گویند حتماً مادرش هم پیر است. پس بهتر است قید ریشت را بزنی!»


موضوعات: ,
[ بازدید : 775 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

غول

شنبه 26 مهر 1393
5:11 PM
saye

زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک بزرگ پدیدار شد…!

زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟ غول جواب داد : نخیر !

زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو اصلا صرف نداره ، زن اومد که اعتراض کنه که غول حرفش رو قطع کرد و گفت : همینه که هست…

حالا بگو آرزوت چیه؟ زن گفت : در این صورت من مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت : نگاه کن. این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می بینی ؟ اینها ..این و این و این و این و این … و این یکی و این.

من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل در این منطقه برقرار شود و کشورهایه متجاوزگر و مهاجم نابود شوند.

غول نگاهی به نقشه کرد و گفت : ما رو گرفتی ؟ این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند. من که فکر نمی کنم هزار سال دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد.

درسته که من در کارم مهارت دارم ولی دیگه نه اینقدر ها. یه چیز دیگه بخواه. این محاله. زن مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین… من هرگز نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم. مردی که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه.

مردی که بتونه غذا درست کنه و در کارهای خانه مشارکت داشته باشه. مردی که به من خیانت نکنه و معشوق خوبی باشه و همش روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه! ساده تر بگم، یک شریک زندگی ایده آل.
غول مقداری فکر کرد و بعد گفت : اون نقشه لعنتی رو بده دوباره یه نگاهی بهش بندازم…!!


موضوعات: ,
[ بازدید : 828 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

مرا بغل کن

شنبه 26 مهر 1393
5:11 PM
saye


روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»


زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.


شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»


زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»


شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.


عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.

منبع:yekibood.ir


موضوعات: ,
[ بازدید : 818 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

داستان طنز

شنبه 26 مهر 1393
5:11 PM
saye

مَردی , شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال ، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.
وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه سر در نمیارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.


با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش.
اینقدر خیس شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!
خیلی ترسیدم. داشتم به خودم می‌اومدم که ماشین یهو همون طور بی‌صدا راه افتاد.
هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه!
تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره.
تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.
تو لحظه‌های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده.
نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند.
از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم بیرون. این قدر تند می‌دویدم که هوا کم آورده بودم.
دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم.
وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند، یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفرخیس اومدن تو، یکیشون داد زد: ممد نیگا! این همون احمقیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود.


موضوعات: ,
[ بازدید : 915 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

هیس

شنبه 26 مهر 1393
5:10 PM
saye

هیس


مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ،

آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد :

آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند ،

از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه

مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ،

از لپ هام گرفت تا گل بندازه

تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده...


موضوعات: ,
[ بازدید : 779 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

موتور گازی

شنبه 26 مهر 1393
5:10 PM
saye


یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!

خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.

یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه دوباره موتور گازیه قیییییژ ازش جلو زد!

دیگه پاک قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.

همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!

طرف کم میاره، راهنما میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده بزنه کنار.

خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی کل مارو خوابوندی؟!

موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بیامرزه که واستادی... آخه ... کش شلوارم گیر کرده به آینه بغلت !!!!


موضوعات: ,
[ بازدید : 756 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

سنگ گران قیمت!

شنبه 26 مهر 1393
5:10 PM
saye


سنگ گران قیمت!

بانوی خردمندی در کوهستان سفر میکرد که سنگ گران قیمتی را در جوی آبی پیدا کرد. روز بعد به مسافری رسید که گرسنه بود. بانوی خردمند کیفش را باز کرد تا در غذا با مسافر شریک شود. مسافر گرسنه؛ سنگ قیمتی را در کیف بانوی خردمند دید؛ از آن خوشش آمد و از او خواست که سنگ را به او بدهد. بانوی خردمند هم ...


موضوعات: ,
[ بازدید : 793 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

الکساندر فلمینگ!

شنبه 26 مهر 1393
5:10 PM
saye


الکساندر فلمینگ!

کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند «فلمینگ» نام داشت. یک روز ؛ در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود؛ از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید. وسایلش را بر زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود؛ فریاد میزد و تلاش میکرد تا خودش را آزاد کند. فارمر فلمینگ او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد...

روز بعد؛ کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده ای خود را...


موضوعات: ,
[ بازدید : 796 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

ادامه مطلب

Let it go

شنبه 26 مهر 1393
5:10 PM
saye

به نام خدا

سلام دوستان عزیزم. امروز براتون متن آهنگ let it go رو آوردم. این آهنگ یکی از شعر های انیمیشنfrozen هست که ساخته ی والت دیزنیه و به عنوان دومین انیمیشن پرفروش والت دیزنی معرفی شد. این فیلم که مخاطب اون کودک و نوجوان است برنده ی جایزه های زیادی شد که یکی از اونها اسکار بود و شعر let it goبه تنهایی خودش برنده ی یک جایزه ی اسکار دیگه شد. این شعر خیلی زیباست و اون رو شخصیت اصلی زن داستان به نام elsa میخونه. البته لازم به ذکره که خواننده ی این شعر فوق العاده خانم Idina Menzel هستند.


و این هم متن انگیلیسی:

The snow glows white on the mountain tonight

Not a footprint to be seen

A kingdom of isolation

And it looks like I'm the queen

The wind is howling like this swirling storm inside

Couldn't keep it in, heaven knows l tried

Don't let them in

Don't let them see

Be the good girl you always have to be

Conceal, don't feel

Don't let them know

Well, now they know

Let it go

Let it go

Can't hold it back anymore

Let it go

Let it go

Turn away and slam the door

I don't care

What they're going to say

Let the storm rage on

The cold never bothered me anyway

It's funny how some distance

Makes everything seem small

And the fears that once controlled me

Can't get to me at all

It's time to see what I can do

To test the limits and break through

No right, no wrong , no rules for me

I'm free

Let it go

Let it go

I am one with the wind and sky

Let it go

Let it go

You'll never see me cry

Here I stand and here I'll stay

Let the storm rage on

My power flurries through the air into ground

My soul is spiraling in frozen fractals all around

And one thought crystallizes like an icy blast

I'm never going back

The past is in the past

Let it go

Let it go

And I'll rise like the break of dawn

Let it go

Let it go

That perfect girl is gone

Here I stand in the light of day

Let the storm rage on

The cold never bothered me anyway

و متن فارسی:

سپید بر تن کرده کوه و دمن

نباشد ردی بر زمین

شهبانو ی ملک بی کس

باشم در این سرزمین

درونم آشفته چون غرش طوفان

نشود مهار داند یزدان

زبان بر گیر

مکن تغییر

شهدختی مان تو خوب و با تدبیر

کنش زنجیر

نهانش کن

نهان نشد

به این سو

به آن سو

رها کن خفته نیرو

رها کن به هر سو

بگردان از همه رو

بگویند هر چه میگویند

بنما طغیان

سرما بهر من نسازد مشکل

شگفتا کمی دوری

آسان نماید کار

دگر بیم در مهجوری

ندهد مرا آزار

شناسم خود

شوم پر شور

ز حد و حسب

کنم عبور

دگر زور و قانونی نیست

رها ایست

بیم از خود برهان

همسو شو با آسمان

نیرویت کن عیان

ننما دگر فغان

پا برجا بمان در این جا

بنما طغیان

چون برف و باد نیرویم غلتان و افتان

شده روحم چون بلوری از یخ پیچان تابان

نفیری منجمد نزدم نمایان است

ننمایم رو به پست

گذشته گذشته است

بیم از خود برون کن

مثل یک خورشید طلوع کن

به هر سو کن عیان

نداری ز پس نشان

مانم در نور مریسان

بنما طغیان

سرما بهر من نسازد مشکل


موضوعات: ,
[ بازدید : 1418 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]
سلام دوستان.من سایه ام.
در این وبلاگ همه جور مطلبی داریم.با حوصله ببنید.
سرچ کنید. میتونید پیدا کنید.
چیزی خواستید تو اولین پستم بگید براتون میزارم تا یک هفته.
دیگهـ هیچـ چیـ!
امیدوارم لحظات خوشی داشته باشید!
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به everything است. || طراح قالب avazak.ir
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]