غلط....!
منبع:**دخترونه**
[ بازدید : 748 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
191719 دریافتـ کد آیکونـ نوار آدرسـ سلنآ کـ ـد
منبع:**دخترونه**
میگویند روزی پسر بچه ای وارد سوپر مارکت شد.
جعبه ي نوشابه را زير پايش گذاشت و شماره تلفني را گرفت.
پسرك پشت تلفن گفت: خواهش ميكنم كوتاه كردن چمن هاي خانه تان
را به من بسپاريد.
زن پاسخ داد:يك نفر هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد.
پسر ملتمسانه دوباره گفت:خانم من اين كار را با نصف قيمت براي شما
انجام مي دهم.
زن پاسخ داد من از باغبانم راضي هستم.
پسرك هرچه اصرار كرد و حتي پيشنهاد داد رايگان خانه زن را جارو بزند،پاسخ
آن زن منفي بود.
پسرك لبخندي زد و گوشي تلفن را گذاشت.مغازه دار در مقابل اين همه
روحيه مثبت و سماجت بچه به آن پيشنهاد كار داد اما پسر در جواب
گفت:ممنونم،من فقط مي خواستم ميزان عملكرد خودم را بسنجم من
همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند.
سلام دوستان من؛این داستان هایی رو کگه براتون میزارم تمامشون رو خودم نوشتم و از خودم در آوردم. در خلاصه زاده ی ذهن خلاق منن.
در آخر نظراتون رو بگید تا انشاالله با کمک و نظراتون بتونم بهترشون کنم!
خربزه!
یه روز یه پیرمرد و پیرزنی بودن که یک خر و یه بز داشتن!
این ها دلشون میخواسته یه چیز جدید داشته باشن!
پس پیرمرد پولشونو برمیداره و میره تا یه غذا ی جدید پیدا کنه.
بعد از اون یه مردی رو میبینه که مقداری دونه داره...
پیرمرد دونه هارو میخره و میاد تو خونه و با پیرزن میکارن!
فردا بیدار میشن، میبینن هیچی نشده!
بقیش ادامه ی مطلب