پائولو کوئلیو
سلام دوستان گلم.امروز من چند تا از داستان ها ی کوتاه از پائولو کوئلیو براتون آوردم.کتاب های بسیار زیبایی اند و من بهتون توصیه میکنم اگر نشنیدین برید و یکی از کتاب هاش رو بخرید.خوب....
بریم سراغ داستان هامون:
1.کسی که شما نجاتش خواهید داد:
یک روزنامه نگار برای مصاحبه با ژان کوکتو به خانه اش رفت.منزل مسکونی وی یک موزه ی به تمام معنا از تابلو ها ی نقاشی ،تصاویری از هنرمندان معروف و کتاب ها ی گوناگون بود. کوکتو تمامی این اشیاء را به دقت نگاه داری کرده و عشق عمیقی به هر کدام از آنها داشت.در میان مصاحبه بود که خبرنگار از وی پرسید:«اگر این خانه همین الآن آتش بگیرد، و شما بتوانید فقط یک چیز را با خود به بیرون ببرید؛چه چیزی را انتخاب خوهید کرد؟»
آلوار تیکسورو مسئول قصری که در آن حضور داشتیم و محقق بزرگ زندگی این هنرمند فرانسوی پرسید:«و کوکتو چه پاسخی داد؟»
کوکتو پاسخ داد:«من آتش را باخود میبرم.»
و در آنجا بود که همگان ساکت ماندیم و در درون قلب هایمان وی را به خاطر چنین پاسخ مناسبی تشویق میکردیم.
2.خواهر بزرگتر سوال میکند:
هنگامی که برادرش به دنیا آمد ، ساچی گابریل از پدر و مادرش با اصرار میخواست که او را با طفل تنها بگذارند. اما آنها میترسیدند که او هم مانند همه ی کودکان چهار ساله حسادت کرده و قصد آن را داشته باشد تا با نوزاد بد رفتاری کند، و به همین علت به او اجازه ی چنین کاری را نمیدادند.
اما ساچی ، هیچ نشانه ای از حسادت از خود بروز نمیداد و همانند همیشه با نوزاد با مهربانی رفتار میکرد. پدر و مادرش نیز تصمیم گرفتند تا از او امتحانی به عمل آورند. به این ترتیب که ساچی را با نوزاد تازه به دنیا آمده تنها گذاشتند و از لای در اتاق که نیمه باز گذاشته بودند، مشغول تماشایش شدند.
و وقتی ساچی به آرزویش رسید و با طفل تنها ماند ، با نوک پاهایش به گهواره نزدیک شد و به سمت وی خم گردید و گفت:«به من بگو خداوند چگونه است!من دیگر فراموش شده ام!...»
خوب...دوستان گلم براتون دو تا داستان گذاشتم.اگر احیانا دوست داشید میتونم باز هم براتون بزارم یا هر داستان دیگه ای که بخواهید.خوب...این هم از داستان های پائولو کوئلیو.
روزتون خوش باااااااااااااااااد.
ممنون.
.
.
.
.
آهای.
نظر یادتون نره.
[ بازدید : 833 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]